دنیاشناسی بلادبورن (قسمت نهم): لاورنس، گرمن و نشان شکارچی

بلادبورن از دیدگاه دنیاسازی و روایت پدیده‌ای شگفت‌انگیز است؛ پدیده‌ای که وجودش فقط در ساختار بازی‌های ویدیویی می‌گنجد. دنیایی که بلادبورن مقابل مخاطب خود می‌گذارد، متشکل از لایه‌های متعدد و فهم آن نیازمند واکاوی و بررسی نمادها و نکات مختلفی است؛ نکات‌هایی که به وضوح به مخاطب ارایه نمی‌شوند. ساختار روایی منحصر به فرد بلادبورن، بدون وابستگی به دیالوگ و میان‌پرده و با تکیه بر عناصری مانند قصه‌گویی محیطی شکل می‌گیرد. در راستای تحلیل و بررسی و فهم دنیای گسترده و عمیق بلادبورن، در سری مقالات «دنیاشناسی بلادبورن» بخش به بخش به باورها، اعتقادات، خدایان، شهر و محیط‌ها و شخصیت‌های بلادبورن خواهیم پرداخت. با سری دنیاشناسی بلادبورن همراه ما باشید.

فصل نهم: لاورنس، گرمن و نشان شکارچی

«خون کهن را دریاب. بیا دعا کنیم… بیا آرزو کنیم… تا در این عشایر ربّانی مشارکت کنیم. بیا در این عشایر ربّانی شراکت کنیم… و از خون کهن بنوشیم. تشنگی ما برای خون ما را قانع می‌کند، ترس‌هایمان را تسکین می‌بخشد. خون کهن را دریاب… اما از ضعف نفس انسان‌ها آگاه باش. اراده شان سست و ذهنشان جوان است. دیوان پلید با شهد وسوسه برمی انگیزند و سست عنصران را به قعر می‌کشند. از ضعف نفس انسان‌ها برحذر باش. اراده شان ضعیف و ذهنشان جوان است. اگر به خاطر ترس نبود، مرگ دیگر رویدادی غم انگیز نمی‌بود.»

– کشیش آمیلیا

لاورنس و گرمن. با هم، این دو دنیا را متحول می‌کنند. آن‌ها در اصل که بودند و چطور از عرش به فرش رسیدند؟ چه بر سر لاورنس آمد و گرمن چطور به رویای شکارچی محدود شد؟ وقتی اکنون می‌بینیم که چه بر سر نهادهایشان آمده است تنها می‌توانیم تصور کنیم که این دو نفر چه آرزوهایی در سر داشتند. آیا آن‌ها به دنبال جهانی بهتر بودند؟ آیا به دنبال قدرت برای خود بودند؟ یا شاید تنها دو مرد مجنون بودند با کنجکاوی بی‌حد و حصر علمی که در راهشان بی‌گناهان را قتل عام کردند.

در این فصل ماقبل آخر ما به سراغ بررسی سرنوشت این دو فرد و پیامدهای اعمالشان می‌رویم.

برای شروع، من تنها از اطلاعات و شواهدی که در بازی یافت می‌شود استفاده خواهم کرد. برداشت‌ها و باورهای شخصی‌ام را در انتها به اشتراک می‌گذارم تا شما خوانندگان عزیز نیز بتوانید باتوجه‌به شواهد ارائه شده به نتیجه‌گیری خود برسید.

شخصیت شکارچی بازیکن چشم به جهانی مملو از وحشت و ترس می‌گشاید و به همراه او بازیکن نیز وارد این جهان می‌شود. آن‌ها هیچ جوابی در اختیار ندارند، آن‌ها هیچ سؤال درستی برای پرسیدن ندارند. جهان سردرگم کننده، ترسناک و مجازات گر است. به راستی که اگر شکارچی تنها بود، احتمالاً هرگز راه به جایی نمی‌برد اما شکارچی تنها نیست.

«آها، تو باید شکارچی جدید باشی. به رویای شکارچی خوش آمدی. اینجا فعلاً خانه‌ات خواهد بود. من… گرمن هستم، دوست شما شکارچیان. تو قطعاً الان در ابهامی، اما خیلی سخت به این اتفاقات فکر نکن. تنها برو بیرون و تعدادی هیولا بکش. برایت خوب است. می‌دانی که این کاری است که شکارچیان انجام می‌دهند! به آن عادت می‌کنی…» -گرمن، نخستین شکارچی

گرمن به شکارچی یک خانه و کارگاه می‌دهد. از درون رویای شکارچی، گرمن به شکارچی اندکی دلگرمی و راهنمایی ارائه می‌کند. حال باید پرسید گرمن کیست؟ از کجا می‌آید و چرا اینجاست؟ بر طبق گفته عروسک: «او در گذشته دور بسیار دور شکارچی بود اما اکنون تنها آن‌ها را راهنمایی می‌کند. او در جهان رؤیا گمنام و نامرئی است. با اینحال باز هم در اینجا می‌ماند، در این رؤیا.»

گرمن نخستین شکارچی بود و از طریق او تمامی تکنیک‌های مدرن شکار ساخته شدند. یکی از مضامین محوری پیرامون گرمن بخشایش است، آنچه که او به آن‌هایی که در رویای شکارچی می‌کشد هدیه می‌دهد همانطور که در توضیح سلاح Burial Blade نیز به آن اشاره شده است:

«سلاحی دست راستی متعلق به گرمن، نخستین شکارچی. شاهکاری که خط مشی تمامی سلاح‌هایی بود که پس از آن در کارگاه ساخته شدند. تیغه آن از سیدریت است که گفته می‌شود از فردوس سقوط کرده است. گرمن بی‌شک شکار را یک سرای خداحافظی می‌دید، تنها با آرزوی آنکه شکارش به آرامش دست یابد و هرگز چشم به کابوس دلخراش دیگری بازنگشاید.»

او همچنین عروسک را خلق کرد و ظاهر او را از روی شاگرد مرده‌اش ماریا طراحی کرد. از داخل رویای شکارچی، گرمن و عروسک شکارچیان خون رنگ پریده را در فعالیت‌هایشان راهنمایی می‌کنند. علاوه بر این، همانطور که می‌دانیم گرمن از آشنایان لاورنس بود.

«اوه لاورنس… چرا اینقدر طولش می‌دهی… متأسفانه من خیلی برای این کار پیر شده‌ام و دیگر استفاده چندانی ندارم…»

اولین رویارویی ما با لاورنس با پیدا کردن جمجمه او در کلیسای بزرگ جامع پس از شکست کشیش آمیلیا صورت می‌گیرد. در اینجا ما شاهد خاطره‌ای هستیم که در آن لاورنس به استاد ویلم از جدایی خود از دانشگاه می‌گوید. ما از جمجمه لاورنس، موجود در کابوس، می‌فهمیم که آن: «جمجمه لاورنس، نخستین کشیش کلیسای شفابخش است. در واقع او به اولین دیو روحانی تبدیل می‌شود و جمجمه انسانی‌اش تنها در کابوس وجود دارد. جمجمه سمبل گذشته لاورنس و آنچه است که او در حفاظتش شکست خورد. او تقدیرش این است که به دنبال جمجمه‌اش بگردد اما حتی اگر آن را پیدا کند هرگز نمی‌تواند خاطراتش را بازیابد.»

این جمجمه انسان به نظر می‌رسد کاملاً یک شی نمادین است که در کابوس ساخته شده زیرا جمجمه لاورنس در دنیای بیداری در کلیسای جامع بزرگ یافت می‌شود. در مصاحبه میازاکی با FuturePress وی اشاره می‌کند که «جمجمه لاورنس آغازگر کلیسای شفابخش بود اما فرم یک دیو گوریده را به خود گرفت.» در نتیجه، لاورنس مؤسّس کلیسای شفابخش بود که بیرگنورث را پس از اتفاق نظر فلسفی با استاد ویلم ترک کرد. لاورنس و گرمن دو نیمه یک معما هستند. چه بر سرشان آمد؟ چطور همه چیز به شکلی در آمد که ما در زمان ورود به بازی با آن مواجه می‌شویم؟

آنچه در ادامه می‌خوانید تنها برداشت‌ها و باورهای من بر اساس مدارک گردآوری شده است. این برداشت‌ها را حقیقت محرز قلمداد نکنید بلکه تنها به چشم دیدگاه‌های من به آن‌ها نگاه کنید تا بتوانید به جمع‌بندی و نتیجه‌گیری خود دست یابید.

لاورنس نخستین کشیش بود و گرمن نخستین شکارچی. داستانشان مانند بسیاری دیگر در بلادبورن از بیرگنورث آغاز می‌شود. ما پیش از این به نتیجه رسیدیم که گرمن از همکاران لاورنس و استاد ویلم بود. گرمن احتمالاً شاگردی در بیرگنورث بوده است یا با توجه به مهارتش در نبرد و استادکار بودنش می‌توانسته فراش آکادمی، متصدی آن یا یک بادیگارد باشد.

هرچند با کشف خون کهن، لاورنس رهبری جبهه‌ای از دانشوران بیرگنورث را برعهده می‌گیرد که کلیسای شفابخش را تأسیس می‌کنند و از بیرگنورث جدا می‌شوند. گرمن، نزدیک‌ترین دوست لاورنس به او محلق می‌شود. لاورنس و گرمن باور داشتند بشریت می‌تواند با استفاده از خون کهن به مرحله بعدی تکامل دست یابد. همانطور که در رون دگردیسی آمده است:

«اکتشاف خون کهن رویای تکامل آنان را به حقیقت تبدیل کرد. دگردیسی، افراط و الحادی که در پی این کشف رخ داد تنها آغاز کار بود.» با این حال در این زمان بود که لاورنس و گرمن به کشفی هولناک می‌رسند. با اینکه خون کهن می‌توانست به واقع هر بیماری‌ای را درمان کند، آن‌هایی که خون دریافت کرده بودند مستعد گرفتار شدن به بیماری‌ای جدید و وحشتاک شدند که تنها به نام طاعون دیو شناخته می‌شود. آن‌هایی که قربانی خون آلوده شدند از نوعی گرگدیسی رنج بردند. موهایشان دراز شده، دندان‌هایشان تیز، اندازه و نیرویشان افزایش یافته و تهاجم گر و بی‌منطق می‌شدند. مردان و زنانی که تسلیم طاعون شدند به دیوان تبدیل شدند.

لاورنس اما نمی‌توانست تحقیقاتش را متوقف کند. فداکاری هایی باید صورت می‌گرفت. تمام آنانی که گام در مسیر ویلم برداشتند می‌دانستند که تکامل نیازمند شجاعت است. در یادداشتی پیدا شده در تالار سخنرانی کابوس نوشته شده: «استاد ویلم راست می‌گفت. تکامل بدون شجاعت ویرانی نژادمان را به بار می‌آورد.» پس تحقیق لاورنس ادامه پیدا می‌کند.

لاورنس کلیسا و گرمن کارگاه را تأسیس کردند. کارگاه که سازمانی مخفی بود گروهی از افراد را آموزش می‌دهد تا دیوان را شکار و سلاخی کنند. جامه شکارچی به ما می‌گوید: «لباس شکارچی با کیفیت که دفاعی پاینده به هرکسی که با تهدید دیوسان یارنام رو به رو می‌شود ارائه می‌کند. به فرد اجازه می‌دهد بدون دیده شدن در پوشش شب دیوان را تعقیب کند.» کارگاه در جایگاه تیم پاکسازی کلیسای نوپای لاورنس عمل می‌کرد. آن‌ها کسانی را که تبدیل شده بودند را شکار می‌کردند و پیش از آنکه ترس و وحشت در یارنام گسترش یابد این موجودات را می‌کشتند.

احتمال دارد که لاورنس و گرمن، با علم به آنکه فرهمندان چه هستند، همچنین از ماهیت دهشتناک ماه خونین و از اینکه منبع طاعون مون پرزنس خون رنگ پریده است مطلع شده باشند. آن‌ها سعی کردند راهی برای شکست مون پرزنس پیدا کنند، آنتی بادی که برای آن به اندازه کافی قدرتمند باشد، راهی برای کنترل طاعون دیو. آن‌ها شکست خوردند. لاورنس و گرمن پیر شدند، کارگاه تعطیل شد و گرمن زندانی مون پرزنس شد. لاورنس در تلاش برای آزاد کردن نزدیک‌ترین دوستش تحقیقات خود را با افراط ادامه داد. طاعون به هر قیمتی باید کنترل می‌شد. خون خاکستری به یارنام قدیم رسید و تحقیقات شدت بیشتری یافت. لاورنس و کلیسایش بر روی دیوان مطالعات گسترده انجام دادند حتی وقتی که اجساد مردم در خیابان‌ها تلبنار می‌شد و شهر به خاک و خون کشیده شده بود. آزمایشات بی‌انتهای لاورنس در نهایت به نتیجه رسید، سرانجام تمامی تحقیقاتش به طاعون دیو پایان بخشید و موفق به کنترل آن شد: آغوش دیو (The Beast’s Embrace)

«پس از آزمایشات مکرر در کنترل طاعون دیو، رون «آغوش» کشف شد. وقتی به کارگیری آن با شکست رو به رو شد آغوش به رونی ممنوعه تبدیل شد اما دانش آن سنگ بنای کلیسای شفابخش را شکل داد.» در کلیسای جامع بزرگ کلیسای شفابخش، نخستین کشیش رون آغوش را به خاطر سپرد و رون سوگند در ذهنش حک شد. با این رویداد او کنترل طاعون را به دست گرفت و به شکارها پایان بخشید، بر روی خون کهن تسلط کامل یافت، بشریت را به مرحله بعدی تکامل انسان هدایت کرد و دوستش را از کنترل فرهمندان رهایی بخشید.

همه چیز برای رسیدن به اینجا بود. تمام قربانیان کشته شده، تمامی جنایات هولناک صورت گرفته، ترک بیرگنورث، تفحص در هزارتو، تأسیس کلیسای شفابخش، همه چیز در زندگی او برای رسیدن به اینجا بود. همه چیز برای منتهی شدن به این لحظه، چراکه ارزشش را خواهد داشت… اما این چنین نشد.

«این جمجمه نماد گذشته لاورنس و آنچه است که در حفاظت از آن شکست خورد.»

در آن روز، کلیسای شفابخش برای همیشه تغییر کرد. لاورنس به اولین دیو روحانی تبدیل شد، موجودی که مانند آن را کلیسای شفابخش تا به حال به خود ندیده بود. او تنها یک انسان نبود که دندان نیش و مو در آورده بود، او یک هیولای راستین بود. احتمال دارد که آدم کش کلیسا برادور پیش از سایرین لاورنس را پیدا کرده باشد.

شهادتنامه برادور (Brador’s Testimony)، پوست سر یک دیو روحانی به ما می‌گوید: «پوست سر یک دیو روحانی وحشتاک، نشان گر آنکه شکارچی برادور، از آدم کشان کلیسای شفابخش، یکی از همکاران خود را کشته است. سپس او پوست سر متحد خود را پوشیده و خودش را در یک سلول پنهان کرده است. کلیسا به او یک ناقوس بی‌صدای مرگ داد تا اسرارشان مخفی باقی بماند.» برادور لاورنس را کشت و در انجام این مهم عقلش را از دست داد.

او پوست جسد را کند، لباس‌هایشان را به خون کشیش مقتول آغشته کرد، سر از بدنش جدا کرد و پوست آن را کند. وقتی او را پیدا کردند در خون غرق شده بود و سلاح Bloodletter ش از Frenzy اشباع.

«هیچ چیزی تغییر نمی‌کند، ذات انسان چنین است…» -برادور

برادور و شهادتنامه‌اش گواه بر شکست کلیسای شفابخش محبوس شدند. تمامی تحقیقات بر روی کنترل طاعون دیو متوقف و ادامه آن ممنوع شد. رون‌های Clawmark و Beast به همراه Beast Blood Pellets همگی توسط کلیسای شفابخش ممنوعه اعلام شدند. با مرگ لاورنس، یکی از ستون‌های فلسفه کلیسا شکل گرفت:

از سستی انسان آگاه باش. طاعون قابل کنترل نیست؛ باید نابود شود.

اما در رابطه با لاورنس، هوشیاری او به کابوس منتقل شد. شاید او نفرین شده بود تا ابد بسوزد، مجازاتی برای شعله‌هایی که یارنام قدیم بلعیدند، گواه ذهنی برجسته که تسلیم جنون شد.

تا اینجای کار ما نیمی از تصویر را در اختیار داریم و برای دسترسی به نیمه دیگر باید به سراغ گرمن برویم. بر سر او چه آمد؟

با اینکه گرمن به اندازه ماریا از رویدادهای رخ داده در هملت متأثّر نشده بود اما به هر حال بر روی او تاثیرش را گذاشته بود. او نیز گریبان گیر نفرین انگل‌های کوز شده بود و رویاهای هولناکی را از قبل آن‌ها می‌دید. پس از شکست یتیم، عروسک خاطر نشان می‌شود که گرمن به طرز عجیبی در آرامش خوابیده زیرا معمولاً خوابیدن برایش دشوار است. با این حال، گرمن به لاورنس در تأسیس کلیسای شفابخش کمک کرد و کارگاه را بنا کرد. در آنجا او به نخستین شکارچیان هنر سلاخی دیوان را آموخت اما با اینکه گرمن چندان متأثّر از قتل عام هملت نبود مرگ ماریا او را نابود کرد.

طبق توضیحات جامه شکارچی ماریا، گرمن «شیدایی عجیبی» نسبت به ماریا داشت که ماریا از آن بی‌خبر بود. ماریا احترام فراوانی برای گرمن قائل بود اما مشخص نیست که آیا این استاد و شاگرد رابطه‌ای عاشقانه داشتند یا علاقه گرمن به او کاملاً یک طرفه بوده است. سوای از صحت هر یک از این فرضیات مرگ ماریا گرمن را نابود می‌کند. پس از شکست ماریا در برج ساعت اختری ما تابوت او را مستقیماً در پشت صندلی‌اش می‌یابیم. بر روی در تابوت گل‌های coldblood دیده می‌شوند. همان گل‌هایی که می توان در باغ گرمن در رویای شکارچی یافت. گرمن پس از مرگ بهترین شاگردش دچار افسردگی شد. او کارگاهش را تعطیل کرد و انزوا از جهان را برگزید.

در جنون رو به رشدش گرمن عروسک را خلق کرد. او استادکاری ماهر بود از این رو مخلوقش بی‌عیب و نقص بود. آیتم Small Hair Ornament به ما می‌گوید: «با اینکه مدتی گم شده بود هنوز هم می توان اثرات مراقبتی که زمانی متوجه این زیور زیبا بوده است را مشاهده کرد.»

این نشان می‌دهد که گرمن تنها یادگار خود از ماریا را حفظ کرده و عروسکش را به سان آینه‌ای از او خلق کرده است. او که بسیار تنها و مفلوک بود تنها چیزی که می‌خواست داشتن دوباره ماریا بود. در اینجا بود که چیزی متوجه شیدایی گرمن بی‌نوا شد. به خاطر بیاورید که رون ماه به ما چه می‌گوید: «فرهمندان ذاتاً دلسوزند. برای برگرداندن ماریای دوست داشتنی‌اش او هر کاری می‌کند. پس اینگونه شد که گرمن به رؤیا متصل شد و نشان شکارچی در ذهنش داغ گذاشت.

«رون آویزان سر و ته که در ذهن فرد حک شده است. نماد یک شکارچی.» -نشان شکارچی

نشان شکارچی چیست؟ از جنبه گیم پلی این رون در نقش Nexial Binding بازی دیمون سولز یا Darksign دارک سولز عمل می‌کند. اما… واقعاً چیست؟ در توضیحاتش یک رون خطاب شده اما ما آن را مانند رون‌های کاریل به خاطر نمی‌سپاریم.

همانطور که می‌دانیم رون‌ها نجواهای فرهمندان هستند که به صورت سمبل به نگارش درآمده‌اند. رون‌نگار کاریل می‌توانست با فرهمندان گفتگو کند و به زمزمه‌هایشان گوش سپارد اما او قادر نبود هیچ کلمه‌ای را برای توصیف این گفته‌ها بیابد. در عوض کاریل تنها توانست سمبل‌هایی را پیدا کند که نماینده این نجواها بودند و قابل درک توسط ذهن انسان‌ها. اگر به این سمبل‌ها به عنوان نمایندگان یک زبان نگاه کنیم می‌توانیم به این نتیجه برسیم که نشان شکارچی به طور تحت الفظی، واژه فرهمندان برای شکارچی است زیرا سمبل مشابهی بر روی رونِ شکارچی کاریل دیده می‌شود. زمزمه‌های یک فرهمند که در ذهن فرد حک شده است. نماد یک شکارچی.

شکارچی

این واژه که داغ آن بر روی ذهن ثبت شده چیزی است که فرد را به شکارچی تبدیل می‌کند و نه هر شکارچی بلکه شکارچی منحصر به فرد. یک شکارچی خون رنگ پریده، شکارچی که به دریم لندز متصل است. این رون فرد را نامیرا می‌کند، نفرین شده به شکار بی‌پایان تا زمانی که آزاد شود.

ما در نقش بازیکنان این نشان را بر روی ذهنمان حک شده می‌یابیم. مهم نیست چند بار در طول بازی کشته شویم زیرا دوباره برخاسته و به پیشروی در داستان ادامه می‌دهیم. حتی اگر از یک صخره به پایین پرت شویم، از وسط به دو نیم‌تقسیم شویم، سوزانده شویم، توسط Frenzy به قتل برسیم، توسط یک هیولا له و در هم کوبیده شویم، می‌میریم و می‌میریم و می‌میریم و هربار چشم به جهان بلادبورن می‌گشاییم. حتی اگر با Chikage، Wheel، Whistle یا Bloodletter دست به خودکشی بزنیم پس از مرگ دوباره زاده شده و بیدار می‌شویم. تنها یک راه خروج برای کسی که داغ نشان شکارچی را حمل می‌کند وجود دارد: مردن توسط یک شکارچی داغ دیده دیگر.

وقتی که گرمن به موقعیت جدیدش در رویای شکارچی وارد شد خودش را اسیر و در غل و زنجیر یافت؛ هیچ راه فراری برای نخستین شکارچی گرمن وجود نداشت. زندانی شده در جهنم، نامیرا، عاجز از دریافت بخشایش، گرمن دیگر شکارچیان خون رنگ پریده را راهنمایی و هدایت کرد. وقتی شکارشان به پایان می‌رسید گرمن به زندگی‌شان پایان می‌داد و آن‌ها را از وجودیت ابدی دلخراش و شکنجه آورشان رهایی می‌بخشید. او به آن‌ها رحم می‌کرد. حال این سؤال پیش می‌آید که نشان شکارچی از کجا آمده است؟

وقتی بازیکن اولین امر خون خود را انجام می‌دهد یک دیو به او حمله می‌کند اما آن دیو به آتش کشیده می‌شود و پیام آوران (Messengers) سر می‌رسند و سینه خیز به سوی بازیکن می‌آیند. در اینجاست که چیزی متوجه حضور بازیکن می‌شود. چیزی از بالا به او نگاه کرده و یک واژه را ادا می‌کند:

شکارچی

با این زمزمه شکارچی دوباره متولد می‌شود. زندگی او پیش از دریافت خون دیگر اهمیتی ندارد. او اکنون یک سلاح است. بازیکن در دنیایی جدید بیدار می‌شود، کابوسی جدید. او به شکار بیدار شده است.

صفحه اصلی بازی - اخبار بازی - تریلر بازی - نقد و پیش نمایش | دیجی‌کالامگ

فناوری
 

آخرین اخبار

برچسب‌های پربازدید

 

وبگردی