خاطرات یک زندانی چپ دهه ۶۰ از حسین شریعتمداری

ابوالفضل نجیب، روزنامه‌نگاری که تجربه‌ی زندان در دهه‌ی ۶۰ را دارد، با زندانیان بسیاری هم بند و هم سلول بوده است که آن دوران را نیز تجربه کرده‌اند؛ او شرایط زندان بازخوانی کرده است.

مهمترین بخش سخنان نجیب:

در جریان برگزاری سالگرد شریعتی در خرداد سال ۶۰ قرار بود مرحوم طاهر احمدزاده در مراسمی که توام با نمایشگاه آثار و عکس‌های شریعتی بود، در کاشان سخنرانی کند. به دلیل فضای ملتهب ۲۵ تا ۳۰ خرداد ایشان دستگیر شدند، قرار شد به جای احمدزاده صحبت کنم، اما شب قبل از مراسم دستگیر و سه چهار روز بعد آزاد شدم. اما دو شب بعد از انفجار دفتر حزب جمهوری دوباره دستگیر شدم. علیرغم این که اتهامی متوجه من نبود اما به شش ماه زندان محکوم شدم. بعد از سی خرداد بسیاری از طرفداران شریعتی به تشکیلات سازمان جذب شدند. در چنین شرایطی در بهار سال ۱۳۶۱ به سازمان پیوند خوردم.

اما در مدت کوتاهی بخاطر اختلافاتی که حول دیدگاه‌های دکتر بروز کرد دچار مشکل شدم. با یکی از مسئولینی که ظاهرا برای رفع این مشکل قرار ملاقات به اصطلاح توجیهی گذاشته بود به نتیجه نرسیدم. بعلاوه متوجه شکاف عمیق دیدگاه‌های سازمان با دکتر و همان اندازه تضاد عمیق روحیات خود با کار تشکیلاتی شدم. تصور می‌کردم نزدیکترین دیدگاه ممکن به شریعتی که امکان حضور و بقای تشکیلاتی دارد سازمان باشد. غافل از این که سازمان در پی استفاده ابزاری و فراتر از آن عبور به ایدئولوژی و انقیاد تشکیلاتی بود. مضاف بر این که سازمان موجودیت خود را  تنها با عملیات نظامی گره زده بود. و بدتر این که به هیچ روی حاضر به حل و فصل تناقضات حاصل از رویکرد صرف نظامی نبود. و در واقع کار فکری و سیاسی را مصداق وقت تلف کردن می‌دانست.

ارزیابی طرف من در این گفتگوی توجیهی این بود که ذهنی گرا و مبتلا به خصلت‌های روشنفکری هستم. در نهایت برای تعیین تکلیف سه گزینه انتخاب خروج از کشور – خانه‌های تیمی و یا قطع ارتباط پیش رو گذاشت. بدون تامل گزینه سوم را انتخاب کردم. بعد از قطع رابطه در اواخر سال ۱۳۶۱ نامزد کردم و در اواخر سال ۱۳۶۲ به دلیل لو رفتن همان رابطه بسیار کوتاه دستگیر شدم. در اوایل تابستان ۱۳۶۳ بعد از صدور حکم به قزل حصار تبعید شدم. اشاره کنم که موضع من نسبت به سازمان در زمان دستگیری برای اطلاعات روشن بود. هنوز معتقدم در آن برهه کوتاه ناخواسته و بر اساس یک سوء تفاهم به سازمان پیوند خوردم.

در اواخر خرداد که دستگیری‌ها شروع شد؛ در اغلب شهرها چیزی به نام انفرادی وجود نداشت. حتی شمار دستگیری‌ها آنقدر زیاد بود که سپاه مجبور شد از کلاس‌های مدرسه مجاور استفاده کند. اما افراد را به نسبت وابستگی تشکیلاتی تقسیم می‌کردند. اما به‌تدریج از حداقل امکانات برای تبدیل به سلول انفرادی استفاده شد. بعد از این مقطع ساخت زندان و سلول انفرادی در دستور کار قرار گرفت. در سال ۶۲ تقریبا ۹ ماه در همین انفرادی‌ها بودم.

همان شب اول ورود به بند یکی از بچه‌های اتاق به شوخی گفت به هتل قزلحصار خوش آمدی. موضوع این بود که به محض ورود پاکت سیگار بهمن همراهم را به هم اتاقی‌ها تعارف کردم. دیدم بچه‌ها کپ کردند. یکی از بچه‌ها یک نخ روشن کرد و با بغل دستی شروع به کشیدن کرد. پرسیدم چرا اینطوری سیگار می‌کشید، سیگار که هست. بلافاصله باکس سیگار بهمن را از داخل ساک بیرون آوردم و گذاشتم وسط که خیال‌شان راحت باشد. همه به هم نگاه کردند و پرسیدند از کجا می‌آیی. گفتم از شهرستان. گفتند تا چند هفته قبل سیگار حکم کیمیا داشته. اما یکی دو هفته‌ای است به کسانی که سیگاری باشند، روزی سه چهار نخ به صورت جیره هفتگی می‌دهند. این بابی شد برای معرفی حاج داود و وضعیت دوره او.

آنچه اشاره می‌کنم صرفا به امکانات داخل بندها مربوط می‌شود. و البته بخش مهم این تغییرات به برچیده شدن فشارهای جسمی و روحی و روانی و از جمله بدترین آنها شیوه‌های ابداعی حاج داود از قبیل خانه‌های مسکونی و قبر و تابوت و نگه داشتن سر پای زندانیان در ساعات طولانی و حتی شبانه روزی مربوط می‌شود. اما آنچه به داخل بندها مربوط می‌شود می‌توان به بخش‌های رفاهی، خدماتی، تفریحی و فرهنگی تقسیم کرد. این تغییرات را تا حد امکان تیتروار عرض می‌کنم.

بند دو واحد سه جمعا ۲۴ اتاق داشت. دوازده اتاق یا سلول کوچک و دوازده اتاق بزرگ. اتاق‌های کوچک سه تخت سه نفره داشت و اتاق‌های بزرگ شش تخت سه نفره. آنچه درباره ظرفیت و نفرات این اتاق‌ها در دوران حاج داود نقل می‌شد با هیچ محاسبه‌ای جور درنمی‌آمد. اصطلاح‌هایی مثل کتابی خوابی، بلبلی خوابی، هوا خواب در این دوره ابداع می‌شود. در چنین وضعیتی در اتاق‌ها بسته است. اولین اتفاق در دوره حاج میثم ایجاد فضا و همچنین باز شدن در اتاق‌ها است.

اتفاق دیگر استفاده از هواخوری در طول روز است. حیاط بند ۲ واحد ۳ فضای وسیعی داشت که بعد از رفع محدودیت‌ها توسط زندانیان به فضایی پارک مانند تبدیل شد با باغچه‌های پر از گل و فضای سبز و حوض و فواره در وسط حیاط. بعلاوه این که سالن بند که مسافتی حدود پنجاه متر بود در تمام ساعات روز و تا ساعت خاموشی که معمولا یازده شب بود برای قدم زدن آزاد بود. تنها محدودیت ممنوعیت ورود به اتاق‌های همدیگر بود. به فضای بند مسجد و کریدور بند را اضافه کنید که در تمام ساعات روز و شب محل تردد و استفاده عموم زندانیان بود. در مقایسه، این اتفاق برای زندانی حسی کم از آزادی ندارد. بعلاوه این که استفاده از تلویزیون در تمام ساعات روز و حتی در مواقعی تا بعد از خاموشی و تا پاسی از شب مهیا می‌شود.

از دیگر اتفاقات تسهیل و تسریع خدمات درمانی از جمله ویزیت هفتگی، برپاکردن بیمارستان بند و حتی پر کردن دندان بود. این خدمات اغلب توسط پزشکان زندانی وابسته به حزب توده و رژیم سابق ارائه می‌شد. یکی از همان نیروهای حفاظت هر چند وقت با یک بسته سیگار وینستون به اتاق ما می‌آمد. سیگار را می‌گذاشت وسط و مشغول کپ زدن می‌شدیم. بچه‌ها مرتب از سیگار او می‌کشیدند تا تمام می‌شد. یک شب بسته سیگار را گرفت جلو چشم بچه‌ها و پرسید روی این پاکت چی نوشته. همه گفتند وینستون. گفت نه خیر نوشته؛ والا این سیگار تعارفی نیست. یا تعریف می‌کرد. یکی از روزها وقتی برای آمدن به قزلحصار سوار یک ماشین شخصی شده، از راننده تقاضای فندک کرده و با تپانچه‌ای مواجه شده که راننده توی صورت او گرفته و بعد معلوم می‌شود فندک فانتزی است. وقتی زندان به هتل تعبیر می‌شود یعنی به نسبت زندان بودن کم از هتل ندارد. البته نقش کلیدی و همزمان آیت الله منتظری به این تحولات را فراموش نکنیم که باید بطور مستقل و جداگانه به آن پرداخت.(گروهی) تحت نام واحد فرهنگی فعالیت می‌کردند. حسین شریعتمداری را به نام برادر حسین می‌شناختیم، مرحوم حسن شایانفر را با نام مستعار معصومی و فرد دیگری که برادر خراسانی خطاب می‌کردند، از اعضای اصلی واحد فرهنگی بودند. گمان نمی‌کنم زندانیان از چند و چون سوابق این گروه اطلاعی داشتند.

حضور واحد فرهنگی به نوعی راهبرد تازه و البته واقع بینانه در تنظیم رابطه با زندانیان و به‌خصوص زندانیان «سرموضع» بود. رویه حاج داود برای برگرداندن زندانیان سرموضع، اعمال انواع فشارها و بدتر از این شکستن و تهی کردن زندانی از هویت فکری و حتی فردی بود. راه حلی اگر چه مسبوق به سابقه، اما به یقین حاج داود کمترین اطلاعی از عقبه این روش در تسلیم کردن زندانی نداشت. و به نظر من به صورت ناخودآگاه از این روش‌ها استفاده می‌کرد. این روش بطور معمول نه تنها جواب نداده بود که بطور مضاعف به مواضع زندانیان و بعض کینه توزی منجر شده بود. بخصوص که حاج داود این فشارها را از موضع آدمی مذهبی و به استناد وعده‌های قرآنی در مورد کفار و مرتدین اعمال می‌کرد. از این زاویه و چنان که گفته می‌شد آنچه حاج داود اعمال می‌کرد از موضع آدم متشرعی بود که در اعمال این فشارها بر زندانیان زن موازین شرعی را با تعصب و جدیت رعایت می‌کرد.

در واقع واحد فرهنگی راه حل جایگزین برای تنظیم رابطه با زندانیان سرموضع بود. راه حلی که علاوه بر رفع محدودیت‌ها و فشارها تلاش می‌کرد فضایی آزاد برای اندیشه و انتخاب کردن فراهم کند. با این هدف گذاری فعالیت واحد فرهنگی به دو رویکرد معطوف بود. یکی اطلاع رسانی از وضعیت جریان‌های اپوزیسیون برانداز و البته با تمرکز بر تشکیلات رجوی. و اتفاقا بیشترین و مهمترین اتفاقات سازمان در این مقطع رخ داد.

پروژه تواب سازی با آنچه واحد فرهنگی دنبال کرد دو رویکرد متفاوت بود که در هدف گذاری و روش شباهتی نداشتند. هدف حاج داود را می‌شود به تواب سازی تعبیر کرد. چون حاج داود نه موضع بینابینی را می‌فهمید و نه به رسمیت می‌شناخت. منظور طیف زندانیان منفعل است که یا مبارزه مسلحانه را قبول نداشتند یا اساسا از فضای سیاسی بریده بودند. اما در عین حال از رفتن به سمت تواب‌ها وحشت داشتند. چون رفتن به سمت آنها تبعات و هزینه‌هایی هم در جمع و هم بر فردیت آنها تحمیل می‌کرد. شاید به همین دلیل حاج داود این‌ها را در زمره همان سرموضع‌ها محسوب می‌کرد. چون معتقد بود زندانی برای برگشتن از موضع سیاسی نه تنها باید از هویت فکری و تشکیلاتی که باید از هویت فردی عبور و به تعبیری دوباره مثل یک کودک پاک و مطهر متولد شود. آنچه حاج داود به پاک شدن تعبیر می‌کند ناظر بر این دیدگاه است. این روش را می‌شد به پروژه تواب سازی تعبیر کرد.

اما حتی اگر به‌ظاهر واحد فرهنگی و گروه شریعتمداری نه تنها دغدغه تواب سازی که حتی تغییر موضع زندانیان به سمت نظام نبود، تا جایی که حتی سرموضع‌ها در این دوره به نوعی به رسمیت شناخته شدند؛ طیف‌های منفعل که جای خود داشتند اما در عین حال تلاش داشتند چتر تشکیلاتی داخل زندان از روی بدنه‌ای که تحت انقیاد تشکیلات بودند بردارند. شایانفر بارها به بچه‌ها می‌گفت همان قدر که اطمینان حاصل کنیم بعد از آزادی خطری برای نظام نخواهید داشت برای آزاد کردن شما کافی است. ارتباط واحد فرهنگی با این افراد بیشتر و گرم‌تر بود. بر این تصور بودند با بحث‌های اقناعی احتمال جذب مجدد را به صفر یا حداقل کاهش می‌دهند. 

درباره نقش ویژه آقای منتظری در این تحولات سال ۶۶ در گفتگو با کیهان هوایی به تفصیل و از جهات مختلف درباره تاثیر ایشان بر این روند توضیح دادم. فکر کنم آن زمزمه‌های برکناری ایشان از قائم مقام رهبری کم و بیش بلند شده بود. شاید به همین دلیل شایانفر اصرار داشت بخش‌هایی از آن تعدیل یا حذف شود. اما شرط چاپ مصاحبه را منوط به درج بی کم و کاست گفتگو کردم و در نهایت مصاحبه بطور کامل چاپ شد.

اما در رابطه با سوال شما عرض کنم اولین بار نماینده آقای منتظری را در سلول انفرادی و زیر حکم ملاقات کردم. یک روز صبح آقای معممی که خود را ناصری و نماینده آقای منتظری معرفی کرد وارد سلول شد. یک سری سوالات کلیشه‌ای درباره اتهام و هویت و گرایش سیاسی و تشکیلاتی پرسید. بعد تاکید کرد آنچه به او خواهم گفت تحت هیچ شرایطی کسی جز آقای منتظری از آن مطلع نخواهد شد. و بعد سوالاتی درباره شیوه بازجویی‌ها و مدت زمان سلول انفرادی و وضعیت سلول و امکانات و برخورد زندانبان‌ها کرد. این گفتگو تا بعد از اذان ظهر طول کشید. وقتی می‌خواست از سلول خارج شود فرد دیگری جایگزین مسئول بند انفرادی شده بود که نمی‌دانست ناصری داخل سلول است. ناصری چندبار به آرامی در سلول را زد و چون کسی جواب نداد با شدت و عصبانیت به در سلول کوبید. در این اثنا نگهبان بند انفرادی با داد و فریاد و پرخاش و توهین از ابتدای بند به سمت سلول آمد. همزمان با باز کردن دریچه سلول گفت چه مرگته منافق. با دیدن ناصری وا رفت و شروع به عذرخواهی کرد. بعد از آن طی چند روز مرتب به سلول آمد و درباره موضوعات مختلف از جمله شریعتی و سازمان و طرز فکر آنها سوال می‌کرد. درباره شیوه مدیریت زندان و برخورد مسئولین پیشنهاد می‌خواست.

به حضور و همدمی و هم‌صحبتی با او تقریبا عادت کرده بودم. اطلاعات خوبی درباره نحله‌های فکری و بخصوص سازمان داشت. آن روزها هنوز شریعتی را قبول داشتم. احساس کردم او هم به دکتر سمپاتی دارد. بعد از چند جلسه متوالی غیب شد و نیامد. چند ماه بعد که حکم من صادر و به قزلحصار تبعید شدم، در اولین شب ورود در کریدور قزل حصار او را از دور دیدم. وقتی داخل قرنطینه شدم بعد از چند دقیقه ناصری آمد به قرنطینه. از دیدن او در اولین شب ورود به قزلحصار احساس خوبی پیدا کردم. درباره اتفاقات بعد از آن ملاقات‌ها و حکمی که داده بودند و همچنین وضعیت خانوادگی سوال کرد. در طی مدتی که در قزلحصار بودم ایشان به تناوب به بند ۲ می‌آمد و درباره رضایتمندی از وضعیت زندان سوال می‌کرد.

خاطرات یک زندانی چپ دهه ۶۰ از حسین شریعتمداری

گذشته از موارد شخصی، نقش آقای منتظری بر زندان‌ها بی بدیل بود. آقای منتظری رابطه بی‌واسطه با امام داشتند و گزارش‌های زندان مستقیم به ایشان می‌رسید. هر چند بعد آنچنان که آقای منتظری مدعی است حلقه‌های حائل امام بیشتر و تنگ‌تر می‌شود. شاید به همین دلیل روند این تغییرات با برکناری آقای منتظری ادامه نمی‌یابد. هر چند تاثیر آن تا مدت زمانی باقی می‌ماند. شاید بتوان بازگشت لاجوردی به مدیریت زندان‌ها در سال ۱۳۶۷ را به نوعی در دهن کجی به ایشان تعبیر کرد. هر چند بعد از مدت کوتاهی لاجوردی استعفا یا دوباره از کار برکنار شد.

در مقابل این دیدگاه جزمی، آقای منتظری بود که با تلاش‌های ایشان اکثریت قریب به اتفاق زندانیان آزاد شدند و به دنبال زندگی رفتند. هر چند از میان آنها که آزاد شدند برخی که هم بندان و دوستان بند دو بودیم اندک زمانی بعد به عراق متواری شدند. در عملیات فروغ شرکت کردند. چند نفری از آنها از جمله حسین صفری در این عملیات کشته شدند. از میان آنها برخی در دهه هشتاد و نود در اشرف و اروپا از سازمان جدا شدند اما علیرغم این که حتی بسیاری که در عملیات فروغ حاضر بودند در این برهه زمانی به ایران برگشتند، اما آنها که بعد از آزادی در عملیات فروغ بودند، به ایران برنگشتند و در اروپا مشغول زندگی شدند. برخی آنها امروز منتقدین جدی سازمان هستند و مشغول فعالیت علیه سازمان.

بیشتر بخوانید:

مزدوران رجوی دستگیر شدند

قتل بی رحمانه یک دانشجوی ممتاز/ چرا نام دانشگاه آریامهر، به صنعتی شریف تغییر کرد؟

231

سیاسی
 

آخرین اخبار

برچسب‌های پربازدید

 

وبگردی