رونمایی از دوست دختر ناصرالدین شاه / این زن سبیل کلفت معشوقه شاه قاجار بود+ عکس
دختری نوجوان که ظاهرش با معیارهای زیبایی آن زمان متناسب بود. برای همین خیلی زود مهرش به دل شاه نشست. شرایط دراماتیک (!) تا آنجا پیش رفت که دختر چوپان، چارهای جز راهیِ تهران و کاخ گلستان و همراه شدن با خدم و حشم ندید
جایی کمتر کسی از اهالی و کسبه، از آن مطلع است. رهگذران هر روز و هر ساعت از کنارش میگذرند، بیآنکه بدانند در پس همان دیوار بلند، آجری و رسوب گرفته، عمارتی است خاطرانگیز که بخش مهمی از تاریخ کشور در آن رقم خورده است. هنوز هم بعد از بیش از 170 سال، زیباست و مجلل.
از حیاط و حوض فیروزهایاش گرفته تا تالار و ایوان با طاق نیمدایرهای، اندرونی 8 دَر و سالن شاهنشینش، چشم را مینوازد. البته به شرطی که مجوز ورود به ملک «اتحادیه و شرکت تعاونی صنف تهیه و توزیع گوشت گوسفندی تهران» را داشته باشید!
بله؛ درست خواندید! برای بازدید از این بنای ملی باید نظر مساعد مسئولان اتحادیه صنف گوشت گوسفندی تهران را جلب کنید. تا انتهای گزارش همراهمان باشید تا از چرایی «مورد عجیب خانه انیسالدوله» آگاه شوید!
از سمت میدان راهآهن، وارد خیابان ولیعصر (عج) میشویم. مسافرخانههای قدیمی و هتلهای تازه قد عَلَم کرده 2 طرف خیابان دیده میشوند؛ شلوغ و پرهیاهو. حدود 500 متر، خیابان ولیعصر (عج) را به سمت شمال، پیاده پیش میرویم. درست روبهروی مهدیه تهران، تابلوی بزرگ «اتحادیه و شرکت تعاونی صنف تهیه و توزیع گوشت گوسفندی تهران» نمایان میشود.پ
اما برای یافتن خانه انیسالدوله باید بیشتر دقت کرد و از نگاههای روزمره فراتر رفت. اینگونه است که تابلوی کوچک و تقریبا ناپیدایی با مظنون، «خانه انیسالدوله» از لابهلای انواع تابلوهای شهری، راهنمایی و رانندگی و درختان چنار قدیمی و جدید، به سختی دیده میشود. اگر علاقهمند به تماشای سریال «جیران» باشیم با یافتن همین تابلوی کوچک و ناپیدا، صحنههایی از سریال در ذهنمان مرور میشود.
ا گزیدهای از خاطرات یک روز از سفر سوم ناصرالدین شاه به فرنگستان را میخوانید.
در اینجا گزیدهای از روزنامۀ خاطرات او در روز دوشنبه سی و یکم تیرماه سال 1268 شمسی (ذیالقعده سال 1306 قمری) را میخوانید که مربوط است به سفر شاه به شهر ادنبورگ در اسکاتلند:
امروز باید برویم به خانه لرد هوبتن که نزدیک شهر ادنبورگ است . . . پسر ولیعهد از اینجا به لندن میرود، وداع کردیم. الحمدلله امروز از دود سیگارش خلاص شدم . . . سوار کالسکه شده راه افتادیم . . . از آبادی زیادی گذشتیم، خانهها دیدیم، دهات کوچک کوچک . . . همه جا زن و دختر خوشگل میدیدیم و از هر پنجره یک زن خوشگل سر بیرون آورده. به قدری خوشگل دیده میشود که آدم جِر میآید . . .
دهات این جا خیلی پاکیزه و باصفا است. کوچههای آن را مثل این است که هر ساعت جاروب میکنند. مردمان دهات هم خوشلباس و پاکیزه هستند و شاداب و خوشحال.
در بین راه که میآمدیم زن و مرد زیاد و دخترها از اهل دهات اطراف میدیدیم که کنار دریا گردش میکنند. دو نفر، سه نفر، ده نفر باهم هستند. بعضی در گردش، بعضی مشغول بازی هستند. بعضی کنار دریا روی چمنها دراز کشیدهاند، بسیار عالم خوبی داشت.
قبرستانهای اینجا طور غریبی است مثل یک باغچۀ باصفا میماند، ابداً از دیدن اینها به شخص واهمه و تنفر عارض نمیشود. درختها و گلکاری دارد و بسیار پاکیزه نگاه میدارند. رسم است در سر هر قبر بعد از دفن صاحب قبر یک درخت کاج میکارند و شاخ و برگ آن را تراش میکنند که زیاد بزرگ نمیشود…