به گزارش ساناپرس، پیرمرد از این پیشنهادش به دختر همسایه خجالت نکشید؟
باآن که هیچ گاه طعم محبتهای پدرم را نچشیدم ولی همواره با مادرم نیز اختلاف داشتم و سر ناسازگاری میگذاشتم چرا که مدام مرا سرزنش وتحقیر میکرد به همین دلیل در مسیر مرداب خلافکاری قرارگرفتم و…
دختر۲۱ساله با بیان این که نمیخواهم دراین شرایط اسفبار باپیرمرد همسایه ازدواج کنم، درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری پنجتن مشهدگفت:
هنوز نوزادی شیرخوار بودم که پدرم به جرم حمل محموله مواد مخدردستگیر و روانه زندان شد.از همان زمان مادرم درحالی مرا زیر بال و پر خودش گرفت که به دلیل شرایط سخت زندگی مدام عقدههایش را برسر من خالی میکرد تا حدی که تحقیر و سرزنش من برایش امری طبیعی بود.
او مرا با دیگر هم سن و سالهایم مقایسه میکرد به طوری که دیگر از سرکوفتهایش خسته شدم و درهمان مقطع ابتدایی ترک تحصیل کردم.
هنوز ۱۰سال بیشتر نداشتم که پدرم مشمول عفو قرارگرفت و اززندان آزاد شد. اما او یک سال بعد و درحالی که مادرم باردار بود ما را رها کرد و با زن جوانی که به عقد موقت خودش درآورده بود، عازم تهران شد و دیگر هیچ گاه به مشهد نیامد.
ازدواج در سن کم
درهمین روزها بود که با پیشنهاد مادرم به خواستگاری پسر عمویم پاسخ مثبت دادم و پای سفره عقد نشستم اما ۳ ماه بیشتر از دوران نامزدی ما نمیگذشت که روزی «شاهین» به چشمانم خیره شد و با بیحیایی خاصی گفت: «ما به درد هم نمیخوریم!»
باورم نمیشد که به همین راحتی سرنوشت و آینده مرا به بازی گرفته بود اما او ادعا میکرد با دختران دیگری رابطه دارد و تنها به خاطر دلسوزی خانوادهاش با من ازدواج کرده است!
خلاصه شاهین دادخواست طلاق داد و من درحالی در ۱۲سالگی از او جدا شدم که هنوز نمیفهمیدم چرا ازدواج کردم و به چه دلیل جدا شدم.
با آن که درآغاز دوره نوجوانی ضربه سختی بر روح و روانم وارد شده بود باز هم مادرم به سرزنشهای خشمآلود خودش ادامه میداد و مرا مقصر این زندگی فلاکت بار میدانست.
آشنایی با پسر جوان
من هم متاسفانه با افکار و تصمیمهای اشتباه و برای فرار از این شرایط با پسر جوانی آشنا شدم که در زمینه تهیه و توزیع مشروبات الکلی فعالیت داشت.
این ارتباط خیابانی مرا نیز به مرداب خلافکاری کشاند تا جایی که برای تهیه و توزیع مشروبات الکلی دست ساز در کنار «بهنود» قرار گرفتم و خودم نیز به یکی از مصرف کنندگان تبدیل شدم.
مدتی بعد با «بهنود» ازدواج کردم و در یک خانه ویلایی اجارهای به خلافکاریهایمان ادامه دادیم. اما طولی نکشید که بهنود به جرم حمل و نگهداری مقدار زیادی مواد مخدر صنعتی دستگیر و روانه زندان شد.
چرا که او درآمد فروش مواد الکلی را کافی نمیدانست و برای آن که زودتر ثروتمند شود به توزیع مواد مخدر صنعتی رو آورده بود.
خلاصه در حالی که بازهم دچار یک زندگی آشفته و نابسامان شده بودم، بهنود به تحمل ۲۰ سال زندان محکوم شد و من هم به ناچار از او طلاق گرفتم و به خانه مادرم بازگشتم.
ولی آزارهای روحی وروانی من و سرزنشهای مادرم همچنان ادامه یافت تا حدی که با یک تصمیم احمقانه دیگر قصد داشتم به این زندگی نکبت بار پایان بدهم.
چرا که پیرمرد همسایه نیز با سوءاستفاده از شرایط خانوادگی من چندین بار پیشنهاد ازدواج موقت را مطرح کرده بود و من در تنگنای آزارهای روحی وروانی شدیدی قرار داشتم.
این بود که راهی کلانتری شدم تا راه چارهای برای رهایی از این شرایط تلخ پیدا کنم اماای کاش…
منبع: خراسان