شوهر بی غیرتم مرا به شرخرها باخت!

شوهر بی غیرتم مرا به شرخرها باخت!

زن 26 ساله که گویی کوله باری از غم را به دوش می کشید با بیان این که جوان مجرد فقط برای پول و ثروت با من ازدواج کرد که زنی مطلقه بودم درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد توضیحاتی داد.

پس از آن که به دلیل خیانت های پی در پی همسرم از او طلاق گرفتم، دیگر نمی خواستم چشم و گوش بسته ازدواج کنم؛ چرا که همسر اولم را پدرم انتخاب کرد و من نقشی در ازدواج خودم نداشتم، اما باز هم به دلیل این که محبتی در زندگی از اطرافیانم ندیده بودم فریب خوردم و بار دیگر با فردی قمارباز ازدواج کردم که اکنون شرخرها در جست وجوی او هستند تا …

زن 26 ساله که گویی کوله باری از غم را به دوش می کشید با بیان این که جوان مجرد فقط برای پول و ثروت با من ازدواج کرد که زنی مطلقه بودم درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت: آخرین فرزند یک خانواده شش نفره هستم، اما پدر معتادم زمانی که من فقط دو سال داشتم، مادرم را رها کرد و به دنبال سرنوشت خودش رفت و با زن دیگری ازدواج کرد،اما او هفت سال بعد از این ماجرا به دلیل ابتلا به سرطان ریه جان سپرد؛ چرا که از همان روزهایی که من به یاد دارم او هر سیگارش را با سیگار قبلی روشن می کرد و بالاخره همین زیاده روی ها در مصرف سیگار و مواد مخدر او را به سرطان مبتلا کرد. در این شرایط من نزد مادرم بودم، ولی او هم سه سال بعد از مرگ پدرم با جوانی ازدواج کرد که چند سال از خودش کوچک تر بود.

در 16 سالگی اولین فرزندم به دنیا آمد و من نام «ناهید» را بر او گذاشتم. مسعود در امور ساختمانی فعالیت داشت و به صورت پیمانکاری جوشکاری، نازک کاری و دیگر بخش های ساختمانی را اجاره می کرد، اما بعد از شش سال زندگی مشترک تازه فهمیدم که همسرم هیچ علاقه ای به من ندارد و با زنان غریبه معاشرت می کند.

خیانت های پی در پی مسعود مرا به طلاق وادار کرد و به همین دلیل حضانت «ناهید» را به او سپردم و جدا شدم. سپس سراغ دختر عمه ام رفتم که پدر و مادرش فوت کرده بودند و او به تنهایی زندگی می کرد.

من هم زندگی در کنار دختر عمه ام را آغاز کردم و هزینه ها را نیز به طور مشترک می پرداختیم. در این مدت با کمک ناپدری ام مغازه ای را اجاره کردم و به فروش لوازم آرایشی و لباس زنانه روی آوردم.

اوضاع مالی ام روز به روز بهتر می شد تا این که یکی از دوستانم از جوان مجردی به نام «بابک» سخن گفت که هر روز مرا تعقیب می کرد. حتی شوهر دوستم نیز او را دیده بود که به طور پنهانی از مغازه تا منزل به دنبالم می آمد.

چند روز بعد «بابک» در یک کوچه خلوت مقابلم ظاهر شد و خیلی مودبانه از من خواستگاری کرد. من هم شرایط گذشته و وضعیت فعلی ام را برایش توضیح دادم، او که در زمینه صنایع چوب (ام دی اف) فعالیت می کرد از من کوچک تر و جوانی مجرد بود! خلاصه قرار شد «بابک» با خانواده اش صحبت کند؛ چرا که او تک پسر بود و خانواده اش آرزوهای زیادی برایش داشتند.

حالا شب ها دیر به خانه می آمد و مشروب و مواد هم مصرف می کرد. تازه فهمیدم او نیز در کافی شاپ با زنان و دختران دیگر ارتباط دارد و فقط به دنبال هوسرانی است. این بود که شش ماه بعد از بابک هم طلاق گرفتم؛ چرا که خودم درآمد خوبی داشتم و از اعتبار مالی هم در بازار برخوردار بودم و مخارج زندگی و حتی اجاره منزل را پرداخت می کردم.

بعد از طلاق به منزل خاله ام رفتم تا تنها نباشم، ولی بابک مرا رها نمی کرد و همه آشنایان و اطرافیانم را برای عذرخواهی فرستاد. بالاخره با وساطت دیگران درحالی با بابک آشتی کردم که قرار شد او مشروب خوری و خیانت هایش را ترک کند و لوازم منزل را هم بخرد! اما او کافی شاپ را تعطیل کرد و تا بعدازظهر در خانه می خوابید.

با وجود این، پس از دریافت وام ازدواج، لوازم زندگی را با چک های من خریدیم تا زندگی مشترک را ادامه بدهیم، ولی متاسفانه همسرم به قماربازی روی آورد و همه دسترنج مرا در قمار می باخت. کار به جایی رسید که به خیلی از افراد بدهکار شد و شرخرها به دنبالش بودند تا پول هایی را از او بگیرند که در قمار باخته بود. حالا که به گذشته می اندیشم تازه درمی یابم که بابک برای پول و ثروت با من ازدواج کرد و من هم برای اندکی محبت که خانواده و اطرافیانم از من دریغ کرده بودند، اما ای کاش…

با صدور دستوری از سوی سرگرد جواد یعقوبی (رئیس کلانتری طبرسی شمالی) اقدامات مشاوره ای و روان شناختی این ماجرا، توسط مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی آغاز شد.

اخبارجامعه
پربازدید
 

آخرین اخبار

برچسب‌های پربازدید

 

وبگردی