آقای هاشمی و خانواده محترم: بخندیم یا گریه کنیم؟

فرآیند گذار و تغییر در جامعه را نه از قراردادهای نفتی یا تغییرات سران و جایگاه سردارها که از تغییر مفاهیم نزد گروه‌های کوچک و تئاتری‌ها و پرتره‌ها و نقاشی‌ها می‌توان یافت. به‌قول شیخ حسن جوری در سریال «سربداران» که وقتی از او پرسیدند تکلیف چیست؟ با متانت و وقاری به‌یادماندنی پاسخ داد تکلیف همان است که بود.

این جمله درعین سادگی دو خط اول این نوشته را از دو جهت پوشش می‌دهد؛ تکلیف جامعه و سیاست که مشخص بوده و صرفا بدون دخالت‌ ما بر ما مشخص خواهد شد و ما چندان دخالتی در آن نداریم و درعین‌حال نیز کاری از دست ما به‌صورت مستقیم برنمی‌آید و از طرفی نیز تکلیف کردار و رفتارمان هم معلوم بوده و می‌دانیم مسیری که در آن هستیم باید ادامه دهیم. به همین جهت برخلاف نگاه‌های فراخ و با جدیت‌ فراوان باید به اتفاقات ساده توجه کرد؛ به گروه‌های‌ مستقل، به انسان‌های طنزپرداز که نه مدعی و نه وابسته به جایگاهی خاص هستند (چراکه وابستگی جلوی دید نقادانه و ایجاد هرگونه خلاقیتی را می‌گیرد و راهی جز تقلید باز نمی‌گذارد.) این افراد درنهایت سادگی و استقلال و نگاهی آزادانه به مفاهیم می‌توانند تغییرات را شروع کنند یا لااقل خیال ما را به شروع و رخداد آن دعوت کنند. این دگرگونی نیز مثل مقوله مُد می‌تواند از ساده‌ترین ساحت‌ها شروع شده و به رده‌های‌ بالاتر نفوذ کند. به همین دلیل نیازی نیست تا وارد سروصداهای عجیب و اخبار غریب بشویم تا رشد اجتماعی و گذار آن را تماشا کنیم، دیدن یک تئاتر کمدی با موضوعی متفاوت، جدید و بکر اتفاقا خیلی بهتر می‌تواند ناخودآگاه جمعی ما را جهت دهد. نگاه جست‌وجوگر و کنجکاو ما باید به‌دنبال چیزهایی باشد که در هیاهوی پیرامون فرهنگ و این شهر درحال رخ دادن هستند؛ بی‌سروصدا و بدون آنکه ادعای عجیبی داشته باشند!

داستان خانواده ایرانی

موضوع تئاتر خانــواده آقــــای هاشــمی داستان ماندن میان تغییر یا عدم‌تغییر است. داستان پایبندی به گریه و سنت وفاداری به‌ساحت غم و تکرار آن یا روی آوردن به زندگی است. تم غالب داستان شکافی آشنا بین افراد خانواده است که بین برگزاری مراسم غم یا شادی، زندگی و مرگ با هم در دو جبهه درحال نبردی طنزآمیز هستند. اختلافی بین بزرگترهای خانواده که برپایی غم را واجب می‌دانند و کوچکترها که به‌دنبال شادی و درآمدند.

ماجرا آنجایی به لحظه حساس کنونی نزدیک‌تر می‌شود که تصمیم‌گیری برای برپایی غم یا شادی به عهده نیروی سوم و یک ممیزی قرار می‌گیرد، یعنی افراد یک خانواده دیگر به‌مثابه نیروهایی تاثیرگذار نمی‌توانند سرنوشت غم یا شادی را خود تعیین کنند و این تیغ یا قیچی ناظر است که سرنوشت اجرای آنها را مشخص خواهد کرد. از این روی تکلیف احساس‌های خانواده آقای هاشمی، هیچ‌گاه به یک ثبات و سرنوشتی ثابت رهنمون نشده و به توافقی در بین افراد خانواده منجر نمی‌شود. خانواده آقای هاشمی که نهایتا سهم ناچیزی از تصمیم‌گیری برای آنها معین شده می‌توانند مشتی باشند از خروارها عواطف بلاتکلیف خانواده‌های‌ ایرانی که درنهایت نمی‌دانند بالاخره سهم‌شان از این شرایط گریه است یا خنده؟!

جای شکرش باقی است که این داستان اینجا تمام نمی‌شود، بازبینی‌ها تکرار می‌شوند و ما نیز نه می‌توانیم از خنده خود صرف‌نظر کنیم و نه گریه و غم. درست است که داستان این تئاتر با لحظه‌ای غمگنانه شروع می‌شود و با تکرار همان نیز به‌پایان می‌رسد اما در میانه‌اش تا جای ممکن از همه ظرفیت‌های خود استفاده می‌کند تا مخاطب را بخنداند. این داستان خود ماست. در وضعیتی که با هزار درد، همچنان با ذوقی بی‌مانند می‌توانیم مسائل را به سطحی برای تحمل فروبکاهیم، آنها را هضم کنیم و درحدی که برای زنده ماندن و ادامه نیاز است، آنها را به مقولاتی دلخواه تغییر دهیم، همه ما می‌دانیم که این وضعیت نیز می‌گذرد و ما باز خواهیم خندید و می‌دانیم که تراژدی‌ها آن روی کمدی‌ها هستند و برعکس. ما درمیان تراژدی‌ها جز زیبایی نمی‌بینیم، این تنها سنتی است که نیک به آن آگاهیم و آن را در صحنه زندگی، هر روز زیست می‌کنیم.

۵۸۵۸

دسته‌بندی نشده
 

آخرین اخبار

برچسب‌های پربازدید

 

وبگردی