جگرم خون است/ «وداع» سیدعبدالجواد موسوی با جان‌باختگان حادثه اتوبوس خبرنگاران

چیز غیرمعمولی وجود ندارد
حتی قطار با تاخیر اندکی می‌رسد
نه ماه و خورشید درهم می‌روند
نه کوه‌ها پاره پاره می‌شوند
نه دریاها آتش می‌گیرند
و نه حتی در اطراف ما صدای شکسته شدن شدن چیزی به گوش می‌رسد.

تو می روی
باران بند نمی‌آید.

چه بگویم. بهراد مهرجو را به شکل عجیبی دوست داشتم و دارم. از صمیم دل برایش بهترین‌ها را خواسته‌ام. در پس آن نگاه مهربان و صورت همیشه خندان، غمی بزرگ پنهان کرده است. غمی که هیچ وقت نفهمیدم از کجا به دل این پسر مهربان راه یافته اما یک جورهایی می‌دانستم حدسم درست است. وقتی ازدواج کرد انگاری برادرم ازدواج کرده باشد. ته دلم قرص بود که در انتخابش اشتباه نکرده است. تا این که یک روز زنگ زد: اگه وقت داری خانمم یه سر بیاد پیشت برای مصاحبه. با کمال میل پذیرفتم. آمد. ظاهرا پروژه‌ای داشت درباره روزنامه‌نگاران منتقد و آرمان‌خواه. گفتم دیر آمدید خانم. من حالا یک آرمان باخته‌ام. درست مثل بهراد، مهربان بود و خندان و پر از انرژی. تلفنی به بهراد گفتم حالا می‌فهمم چرا این قدر برای ازدواج دست دست می‌کردی. و حالا خبر آمده است: ریحانه یاسینی که به همراه جمعی دیگر از خبرنگاران محیط زیستی برای تهیه گزارشی راهی دریاچه ارومیه بود به علت سهل‌انگاری مسئولان مربوطه و یا هر کوفت دیگری و بر اثر چپ کردن اتوبوس درگذشته است. چه می‌توان گفت؟ جگرم خون است. عکس را از صفحه اکبر منتجبی عزیز برداشتم.

جگرم خون است/  وداع سیدعبدالجواد موسوی با جان‌باختگان حادثه اتوبوس خبرنگاران

۵۷۵۷

دسته‌بندی نشده
 

آخرین اخبار

برچسب‌های پربازدید

 

وبگردی